افسر یه نگاه میکنه به عکس و دست میکشه رووش و...
...و یه نگاه میکنه توو صورتم، می پُرسه: خانم عکس مال چند وقت پیشه؟
با یه اعتماد بنفسی میگم: تغریبا یکسال.
با چشمهای گرد شده ای به علامت تعجب میگه: نهههههههه .
میگم: درست نمی دونم شاید یکی دوسال قبل.
با تعجب بیشتری میگه: خانم من هرچی نگاه میکنم این عکس مربوط به سالهای اخیر شما نیست.
هنوز اعتماد بنفسم رو دارم. دیگه مجبور به اعتراف میشم و میگم: خب من درست یادم نیست، فکر کنم مالِ قبل از این شناسنامه ست ، چندتا فایل عکس داشتم، از هر کدوم یکی آوردم.
باخنده میگه : خانم این شناسنامه ده سال قبل صادر شده، این عکس ماه قبل از اینه یعنی عکسی که به من دادین مربوط بیش از ده سال گذشته ی شماست..... اونوقت شما بعنوان عکس جدید خودتون آوردین؟!
رفیقم اون عقب نشسته و منتظرِ تا کارم تمام بشه و باهم بریم. زده زیرِ خنده و روده بُر شده.
مجبور میشم همونجا عکس دیجیتالی بگیرم و با همون ریخت و قیافه عکس بزنم روو پاسپورتم. خدایا یه قیافه ی گرمازده و خسته و کلافه. تصورش رو بکن... با خودم میگم به جهنم. قرارِ اگه عمری باقی بود نهایتاً چندتا سفر زیارتی بریم و بیاییم. تازه همونشم معلوم نیست.
معلوم نیست اذن دخولش رو صاحب خونه داده باشه.
یازهرا .............
اللهم الرزقنا زیارت الحسین.
اللهم الرقنا زیارت حج بیتک الحرام و زیارت قبر نبیک و زیارت ائمهه المعصومین، فی عامی هذا و کُلِ عام.
....................................... بگو الهی آمین.